اشعار ولادت حضرت رقیه (س)
موضوعات مرتبط: حضرت رقیه(س) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت حضرت رقیه (س) مهدی وحیدی
زنده هستم به عشق دلداري
به اميد طلوع ديداري
گاه دنبال زندگي هستم
گاه دنبال چوبهي داري
جرعهاي نور ، كاسهاي خورشيد
مرحمت كن به قلب بيماري
با خيال تو دائمالذكرم
موقع خواب و وقت بيداري
ما گرفتار عشق مولائيم
اي به قربان اين گرفتاري
شعلهي عشق خانمان سوز است
عشق در اصل آتش افروز است
مثل صبح بهار بيدارم
دور تو در مدار تكرارم
لب به لب ابر و باد و بارانم
آسمانم ولي نميبارم
در تكاپوي نور سرزدهام
تازهام ميل عاشقي دارم
از همان اول تولد ، نه
قبل از آن كردهاي گرفتارم
چه بهشتي چه دوزخي باشم
دست از اين عشق برنميدارم
خاك عاشق به گريه گِل شده است
دل ما با رقيه دل شده است
موجي از شور و همهمه آمد
دور قنداقه زمزمه آمد
چشم عباس باز روشن شد
دلبر شاه علقمه آمد
كوري چشم دشمنان علي
باز هم بوي فاطمه آمد
فاتح ماجراي كوفه و شام
باعث عزت همه آمد
و براي غرور و غيرت و اشك
معني و وصف و ترجمه آمد
چه بگويم به وصف اين دختر
كه هلاكش شده علياكبر
پريِ قصههاي رؤيايي
چقدر تو شبيه زهرايي
زانوي غم بغل نگير عشقم
گرچه زخمي ولي مسيحايي
عمه قربان اشك چشمانت
كه عزادار مشك سقايي
من كه گفتم پدر سفر رفته
از چه در انتظار بابايي
ناگهان يك طبق رسيد از راه
با چه شوري و با چه غوغايي...
محمد بختیاری
*********************
حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها
تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها
ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب
مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها
سوگند که تا روز قیامت همه هستیم
با منکرتان دشمن و بیگانه ترین ها
کوچک حرمت جنّت ما خانه به دوشان
جذّاب تر از قصر ملوکانه ترین ها
گندم بده تا پر بزنم ، جلد تو باشم
محتاج تو ما کفتر بی دانه ترین ها
در بندم و دلداده ی عشقم بنویسید
کلبِ درِ بانوی دمشقم بنویسید
تا از حرمت عطر خداوند بیاید
صدها ملکِ عاشقِ در بند بیاید
در مدح صفات تو کمیت کلمه لنگ
یا این که زبان قلمم بند بیاید
ارباب شود میل نگاهش به تو افزون
وقتی به لبانت گل لبخند بیاید
هر جا سخن از نام شکربار شما شد
در زیر زبان ها مزه ی قند بیاید
خوان کرمت جمع نگردیده، چو سائل
با دست تهی صد دفعه هر چند بیاید
در حقّ من اتمام نما جود و کرم را
کم کن تو دگر فاصله تا خاک حرم را
بی پله رسیدن به خدا فرض محال است
بی یاد تو جنت همه اش خواب و خیال است
عقلی نرسیده که بفهمد تو که هستی
در فهم کمالات شما میوه ی کال است
عمریست که از دست تو یک تذکره خواهم
تا چند به ره دیده پیِ روز وصال است
یک دفتر پر خاطره در شرح غمت کم
با این که فقط عمر تو کمتر ز سه سال است
یک دخترِ با پای پُر از آبله...زنجیر...
سیلی ،رخ نیلی قدِ خم؟ جای سوال است
شد زمزمه ات ((من الّذی اَیتَمَنی)) آه...
آمد سر و گفتی که تو بابای منی؟ آه...
گفتند چه حاجت به بیان است همین است
تعطیل بهانه...بله بابای تو این است
سنگ است به جای گل و سیلی است نوازش
احوال هر آن کس که یتیم است همین است
تا نیزه عروج پدرت بود چه زیبا !
شمس فلک نی شده و عرش نشین است
از ناقه فتادی همه گفتند که انگار
زهراست که در کوچه تنش نقش زمین است
این ها همه بغضی است که از فاطمه دارند
یعنی که شروع ستم از شهر مدینه است
ای کاش دگر منتقم از راه بیاید
برچیده ز لب های زمان آه بیاید
توحید شالچیان ناظر
*********************
سلام ما به حضور مطهّرت خاتون
درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی
سلام روشنی چشمهای ثارالله
درود آبی بی انتهای دریائی
**
خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون
و غصّه را ز دل نا امید ما بردی
تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد
مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی
**
به روی دست تمامی خانه می چرخی
تمام خانه پر از شور و غرق احساس است
به روی دست علی اکبری و می خندی
چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است
**
منم که تاج گدائی تو به سر دارم
توئی که دست ترحّم براین سرم داری
منم که خسته ام و بال من شکسته شده
توئی که پیش خودت مرهم پرم داری
**
شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم
یتیم و سائل و در بند هم گدای شما
حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست
و باید از تو بخواهم برات کرببلا
**
به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور
که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست
هنوز هم که هنوز است چشم خونباری
مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . .
وحید محمدی
*********************
اين كيست كه بهشت شده رو نماي او
قصري هزار آينه شد سرسراي او
آميخته به عصمت و توحيد و معرفت
زرّينه خشت محكم اول بناي او
بانوي ماهتاب دميده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگويد براي او
سمت نگاه مشرقي اش صبح دائم است
خورشيد سالهاست نشسته به پاي او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساكن سبز هواي او
آئينه تداعي لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده هاي او
وقتيكه از سپر مدينه طلوع كرد
خورشيد زندگاني خود را شروع كرد
از شاخه طلايي طوبي كه چيده شد
در ساق عرش عطر رهايي وزيده شد
در صُلب سيب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفريده شد
شيوا ترين سلام سپيده به آفتاب
در لحظه تلألوء سبزش شنيده شد
تلفيقي از هدايت و نور است اين شهاب
خطي كه روي صفحه ظلمت كشيده شد
قبل از شروع خلقت عالم كمال يافت
آنروز متصّف به صفات حميده شد
اشراق مهر سجده به خاك زمين اوست
تكوين عشق ، معجزه كمترين اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سيب داشت
گل بانويي كه ايل و تباري نجيب داشت
نيلوفر عفاف به قنداقه اش دخيل
گلبوسه نسيم زعطرش نصيب داشت
مي آمد از طراوت گلخانه خدا
بيخود نبود رايحه اي دلفريب داشت
شيرين زبان قافله نازدانه ها
تن پوشي از حرير پر عندليب داشت
از وقت آفرينش نور مطهرش
با نام پاك فاطمه اُنسي عجيب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فرازو نشيب داشت
مصطفی متولی